«قرمز مثل اتاق» عنوان نمایش اخیر مسعود اصلانی در گالری هماست. نقاش جوانی که در سالهای اخیر آثارش با استقبال خوبی از سوی مخاطبان و خریدارانِ آثار هنری مواجه شده است. رشدِ هر سالهی فروشِ نقاشیهای مسعود موجب شده است که گالریدار برای نمایشِ هر سالهی آثار او در گالریاش ترغیب شود. قیمت آثارش شاید بهپای آثار نقاشان نسلِ قبلِ او همچون منوچهر یکتایی نرسد اما مسعود جوان است و در ابتدای راه. همانطور که مسئولین گالری هما امیدوار بودند در سالهای آینده پای این نقاش جوان به حراجیهای بزرگ هم باز شود.
مسعود اصلانی از آن دسته نقاشان ایرانی است که زیستِ نقاشانهاش او را از نسلِ مدام در تلاطم برای رسیدن به هیاهوهای معاصر در دنیای «دیگری»، جدا میکند. مسعود اصلانی نه شباهتی به نسلی از نقاشانِ گذشته دارد که بیتوجه به اتفاقاتِ عصرشان، کنج عزلت گزیده و بیوقفه نقاشی میکردند، و نه همچو همعصرانش در بُدوبُدو برای رساندنِ خود به انواع و اقسامِ رویدادهای هنریست. او هوشمندانه راه میانه را در پیش گرفته است؛ نه خود را تافتهای جدا از بستر اجتماعیاش میداند و نه اسیر و بندهی مداممعاصربودن است.
نقاش با وسواسی کمنظیر، بیجانهای اطرافش را نظاره میکند تا آن زمان که آنها در گیرودار زیست، برای به تصویر کشیدن، آماده شوند؛ همین امر سبب گشته تا بیجانهای اصلانی بر روی بوم، پیوندی تنگاتنگ با زیست او و همینطور با عواطفش داشته باشند. نکتهای که در آثار بسیاری از نقاشانِ همنسل او مغفول مانده است.
استفاده از حداقلِ طیفِ رنگی، ارزشی یکسان به این بیجانها داده است. یک اردک پلاستیکی همانقدر خودنمایی میکند که یک گلدان بلور با چند شاخه گل. یک قوری چینیِ ایرانی هیچ برتریای بر آن مرغ پلاستیکی ندارد. نگاهی دموکرات به دنیای اطراف!
اما ترکیببندیهای آثار مسعود اصلانی، در مرزی از نگاه آگاهانه و ناآگاهانه در نوسان هستند. عناصرِ برخی از این ترکیببندیها، میکوشند تا حضور اتفاقیشان در کنار هم و بر روی بومِ او را به رخ کشند و ما را بر آن دارند که نقاش، هیچ دخلوتصرفی در ترکیبِ بیجانهای اطرافش نداشته و آنها را همانگونه، در حالی که مُنتج از کنشهای زیستن بر جای خود، خوش نشستهاند، به تصویر کشیده است؛ این در حالی است که گاهی حضور قاطع، درست و منطقیِ یک گلدان در کنار یک قوریِ چینی، خبر از نگاهی آگاهانه در چیدمانهای مسعود اصلانی میدهد و همه این موارد گویای درگیریِ بیوقفهی نقاش با عناصر بصری و تلاش او در جهتِ رفعِ مسائلش در قالبی نقاشانه است. این مورد آخر آنجایی به اوجِ خود میرسد که نقاش، خسته و کلافه، بیتوجه به سنتِ پیشینیان، دست به تخریب اثر میزند و با کشیدنِ چند خطِ بیربط و برهمزدنِ اثر، کلافگی خود، از سروکلهزدن با عناصر بصری، برای به تصویرکشیدنِ عواطفِ انسانیاش را بروز میدهد. هر چند که این رفتار، ممکن است کلیشه به نظر آید و یک انتخابِ دمدستی برای بروزِ احساسات آنیِ نقاش تلقی شود اما نمایشیست از شک و تردیدهای او. این تردیدها برای نقاشی که راه میانه را انتخاب کرده است، در تمام لحظههای کارش، جاری و ساری است. تردیدهایی که نمادیست از انسان ایرانی در میانهی شرقی جهان که هماره خود را موجودی جا مانده از مظاهرِ دنیای معاصر میبیند؛ انسانی که با شکافی عظیم میان خود و سنتِ فرهنگیاش مواجه است و این شکاف، او را در حسرتی بیپایان غرق میکند. چراکه از یک طرف خود را رها شده از سوی مامِ فرهنگ میبیند و از سوی دیگر آنقدر با دنیای معاصر بیگانهست که مأمنی برای خود، در این دنیای پُرزرقوبرق نمییابد.
ویدیو:
سرنوشت دختر علوم تحقیقات
در دارالخلافه با بهزاد یعقوبی
مرز حریم خصوصی و عرصه عمومی کجاست؟